کرونا با بچه ها شوخی ندارد
به گزارش مجله یافان، سر دخترک بی حال، با چشمانی نیمه باز و صورتی گل انداخته افتاده است روی دست های پدرش. بدن نیمه جان دختر، کوچک و فشرده، در دستان پدرش جا گرفته است، مانند عروسک نیمه جان کوچکی، در دستانی بزرگ.
دست راست دخترک، بین زمین و هوا مانده است. قفسه سینه دخترک، سخت بالا و پایین می رود. دختربچه را می خوابانند روی تخت اورژانس.
در میان همهمه رفت وآمدهای پرستاران می توان کلمات تست پی سی آر، کرونا، اکسیژن و بستری را بیش از هر چیزی شنید؛ اینجا اورژانس بیمارستان علی اصغر(ع) است؛ جایی که این روزها والدین زیادی با احتمال ابتلای کودک شان به ویروس کرونا، به آن مراجعه می کنند.
یکی از اعضای کادر درمان بیمارستان می گوید حالا تعداد بچه هایی که به خاطر عوارض گوارشی، تب شدید و سرفه به بیمارستان مراجعه می کنند، افزایش پیدا کرده است و بعد از انجام تست کرونا تعیین می شود که کودک به کرونا مبتلاست.
این روزها ویروس تاج دار به جان بچه ها و نوزادان افتاده و بیشتر برای آنها شاخ و شانه می کشد. این را می توان از اورژانس های شلوغ و افزایش تعداد بالای بستری ها در بیمارستان بچه ها فهمید.
در یکی از روزهای سرد زمستانی به دو بیمارستان بچه ها علی اصغر(ع) و بچه ها مفید می رویم تا ببینیم شرایط ابتلا و بستری بچه ها در این دو بیمارستان چگونه است و چقدر با هشدارهایی که مسؤولان می دهند همخوانی دارد. نکته ای که در این بیمارستان ها بیشتر به چشم می آید افزایش مراجعه بچه ها با نشانه های ابتلا به کرونا است. نگران کننده تر این که والدین زیادی از شهرهای دور و نزدیک خود را به این بیمارستان ها می رسانند.
بیمارستان علی اصغر(ع)
از شیب ملایم خیابان شهید وحید دستجردی بالا می رویم؛ تابلوی سفیدرنگ بیمارستان با کلمات قرمزرنگ، خودش را نشان می دهد.
از در ورودی بیمارستان که وارد می شویم، دیوار نقاشی شده ای به استقبال می آید؛ خورشیدخانم خندان، پرنده های سبک بال و ماهی های گلی، در زمینه آبی رنگ، راضی و سرحال نشسته اند روی دیوار ساختمان کلینیک های بستری.
پسربچه کوچکی، دو یا سه ساله، در محوطه کوچک بیمارستانی به دنبال گربه خاکستری می دود؛ مادرش مراقب است که نیفتد. پسربچه گربه را نگاه می کند و بلند و بی دغدغه می خندد. اینجا بیمارستان علی اصغر (ع) است.
بخش عفونی، بخش مشکوک
در اورژانس خراب است و از قسمت حیاط بیمارستان باز نمی شود. باید از ساختمان کلینیک وارد شد از داروخانه بیمارستان گذشت تا در الکترونیکی اورژانس باز شود و بعد وارد محوطه اورژانس شویم. در و دیوارهای بخش اورژانس، پر از علامت ها و هشدارهای کرونایی است.
در یک بروشور، مراجعین را دعوت می کنند تا از مواد غذایی که برای بالارفتن سیستم ایمنی مفید است، استفاده کنند. در بروشور دیگری روی بدن کودکی، علامت های ابتلا به بیماری کرونا را تعیین کرده اند. صدای گریه نوزادی، با آهنگی یکنواخت در بخش اورژانس شنیده می شود.
از پیچ راهرو که عبور می کنیم، عکس های رنگی و کارتونی و عروسک های پولیشی آویزان از سقف به استقبال می آیند. خرس ها و خرگوش های سفیدرنگ، خندان چشم دوخته اند به مراجعین و با آغوشی باز لبخند می زنند.
زنی نوزادش را در بغل فشرده، با رنگ پریده و نگاهی نگران وارد بخش اورژانس می شود. پشت سرش مردی مستاصل وارد می شود. مرد دمپایی به پا دارد. دمپایی اش را می کشد روی سنگ های تیره بخش اورژانس. پرستاران زن و مرد را راهنمایی می کنند به بخش تریاژ. نوزاد شش ماهه، تنگی نفس دارد و تبش هم بالاست. به خاطر همین او را آورده اند به بیمارستان.
نوزاد صورتش سرخ شده، او را می خوابانند روی تخت کوچکی و بعد دستگاه تنفس را می گذارند روی دهانش. زن گریه می کند و می گوید: می دانم، کرونا گرفته... می گوید که مادر و پدرش هر دو به بیماری مبتلا شده اند و همین چند روز پیش هم نوزاد، در آغوش پدربزرگ و مادربزرگ بارها خندیده است. اسم کرونا که می آید، نوزاد را بستری می کنند درون بخش عفونی، جایی که از نوزاد آزمایش پی سی آر می گیرند و می فهمند که واقعا به کرونا مبتلا شده است و یا خیر. مادر و پدر نوزاد، اشک می ریزند و آهسته به دنبال تخت کوچک نوزاد که قرار است در بخش عفونی بستری شود می فرایند.
مرد پرستار رو می کند به همکارش و می پرسد: این چندمین بیمار مشکوک به کرونا بود؟ همکارش سر تکان می دهد و عدد سه را بر زبان می آورد.
مرد پرستار می گوید بخش بستری بچه ها مبتلا به کرونا، حالا فقط دو تخت خالی دارد و حتی بخش آی سی یوی بچه ها مبتلا به کرونا هم در حال پر شدن است. پرستار مرد به ما می گوید که این روزها، تعداد مراجعین شان زیاد شده است. خیلی از بچه ها هم به خاطر علائم مشترک با بیماری کرونا، به بیمارستان و بخش اورژانس مراجعه می کنند.
بخش کوچک و بی سرویس بهداشتی
زن روی چادر سیاه رنگش، کاور آبی رنگ پوشیده است. چشم هایش از پشت ماسک، قرمز و گود افتاده است. زن که به بخش کلینیک های بیمارستان وارد می شود، همه مراجعینی که در سالن حضور دارند، حرف هایشان را نیمه رها می کنند و چشم می دوزند به زن.
مردی می رود به سمتش و می پرسد: چی شد؟ حالش چه طور است؟ زن سرتکان می دهد و اشک جاری می شود از چشم هایش. مرد، دست زن را می گیرد.
زن آهسته می گوید: دکترش گفت که فردا مرخص می شود. و مرد سر تکان می دهد و زن را با خود می برد تا او را بنشاند روی صندلی. پسربچه چهار ساله این زن و مرد جوان سه روز پیش در بیمارستان بستری شد، در بخش مبتلا به کرونا. زن می گوید که چهار روز پیش پسرش تب کرد؛ همان زمان هم تست کرونا از او گرفتند و جواب آزمایش پی سی آر، مثبت شد.
این را که می گوید، اشکش دوباره جاری می شود. می گوید که بخش بچه ها مبتلا به کرونا، در طبقه آخر بیمارستان واقع شده است. جایی که یک سالن 20 متری است و چند تخت در آن قرار داده اند. همه تخت ها، تنگ هم، نشسته اند و همه تخت ها به جز دو تخت، پر هستند.
صدایش را می آورد پایین و می گوید که قبلا همین بخش، بخش روانی بوده و حالا تبدیل به بخش بستری بچه ها مبتلا به کرونا شده است. می گوید که بخش، فقط یک سرویس بهداشتی دارد و همه همراهان بیمار و بچه ها مبتلا از همان یک سرویس بهداشتی استفاده می کنند. بیشتر مواقع بچه ها گریه می کنند و به خاطر همین نمی شود، او پسرش را بخواباند. مادر جوان می گوید که تنها به دلیل این که پزشکان این بیمارستان همه متعهد و خوب بودند، پسربچه کوچکش را در این بیمارستان بستری کرده است. هرچند داشتن قرارداد با همه بیمه های درمانی هم دلیلی بوده است تا او جگرگوشه اش را در اینجا بستری کند.
برای چهار شب بستری شدن، فقط باید 10درصد هزینه ها را پرداخت کند؛ یعنی او باید هزینه ای حدود 500هزار تومان پرداخت کند. زن آهی می کشد و می گوید که فرزندش از زمانی که او را به اورژانس بیمارستان آورده اند، بهتر شده و همین برای او کافی است. این را که می گوید، چشم هایش از خوشی، برق می زند.
یک کارگر، بدون ماسک، با کیسه گچی روی دوشش، از راهروی بیمارستان عبور می کند. در رو به حیاط شمالی باز می شود، گردوخاک می دود درون راهروی بیمارستان. صدای چکش و کلنگ می آید. پسربچه ای دست مادرش را گرفته، ماسک نازکی صورت پسربچه را پوشانده است. پسربچه سرفه می کند.
بیمارستان بچه ها مفید
خودروها در خیابان شریعتی، آرام حرکت می کنند و ترافیک سنگین است. بعد از گذر از چراغ قرمز سه راه میرداماد ساختمان سفیدرنگ بیمارستان پیدا می شود، ساختمانی که پر از رفت و آمد است؛ در کنار هر زن و مردی، یک کودک دیده می شود. اینجا بیمارستان بچه ها مفید است.
تمام صندلی های اوژانس پر است. زن و مردها، با لباس های رنگی و محلی، بی صدا نشسته اند روی صندلی و با چشم های خیره، نگاه می کنند به روبه رو. زنی در گوشه سالن با لباس محلی نشسته روی زمین و آرام و بی صدا برای خودش اشک می ریزد.
اتاق های اورژانس پر از بیمار است. پشت اتاق پزشکان، چند ردیف بیمار نشسته اند به انتظار. درون اتاق کوچک پزشک هم، چند زن، با فاصله کم، بچه به بغل، ایستاده اند و منتظرند تا پزشک فرزند آنها را معاینه کند. پزشک اورژانس، سرش خیلی شلوغ است. حین معاینه بچه ها گریان، به ما می گوید که این روزها، مراجعه بچه ها با علائم بیماری کرونا خیلی زیاد شده است؛ او می گوید که این روزها، خیلی از بچه های خردسال، با علایم تب شدید، تنگی نفس، اسهال و سرفه به اورژانس بیمارستان مراجعه می کنند. با دیدن این علائم بچه ها در بخش عفونی بستری شده و در همین بخش هم، تست های تکمیلی تشخیص کرونا از آنها گرفته می شود و اگر کودکی به کرونا مبتلا باشد، در بخش بیماران مبتلا به کرونا بستری می شود.
پرستار بخش تریاژ می گوید که این روزها، بچه ها زیادی با تنگی نفس و تب بالا مراجعه می کنند، کسانی که احتمال ابتلا به بیماری کرونا در آنها زیاد است، او اما تاکید می کند که بسیاری از بچه ها را در بیمارستان بستری نمی کنند و هر کسی که حالش بد باشد و به مراقبت های ویژه نیاز داشته باشد، در بیمارستان بستری می شود. می گوید که از ده تخت بیمارستانی فقط 3 تخت بستری خالی است. زن جوانی وارد اتاق تریاژ می شود. موقع صحبت کردن، با نوک ناخن دست راستش، ناخن دست چپ را خراش می دهد.
صدای گفت وگویش با پرستار را سخت می توان شنید. آهسته می گوید که چند روزی است، دختر دو ساله اش به کرونا مبتلا شده و این روزها تبش بالا رفته و اسهال شده است. پرستار، با حوصله حرف هایش را می شوند و از او می خواهد، فرزندش را به بیمارستان بیاورد تا پزشکان او را معاینه کنند. می گوید در صورتی که بچه، حالش بد باشد، در بیمارستان بستری می شود. زن سر تکان می دهد، می خواهد چیزی بگوید، اما صدایش می شکند در گلو و بغض می کند. با موبایلش زنگ می زند به کسی و حالا فقط صدای گریه زن شنیده می شود.
مشکل حق بیمه و اسکان
سالن بزرگ مستطیل شکل پر است. مراجعان همه، تنگ هم نشسته اند، بی هیچ توجهی به فاصله گذاری اجتماعی. خیلی ها حتی ها ماسکشان را گذاشته اند زیر چانه شان و هوا می خورند. این سالن اما هوا ندارد. هر پنج دقیقه یک بار، یک نفر از پشت بلندگو اسمی را می خواند و بعد، مادر و پدر و فرزندی بلند می شوند و می فرایند برای انجام کارهای پذیرش. لباس بستری را تحویل می گیرند یا دستبند کاغذی را می بندند دور دست دختر و پسرهای کوچکی که قرار است بستری شوند. یک قسمت از سالن اما پر از مراجعانی است که منتظرند پزشک متخصص آنها را معاینه کند. پشت در اتاق متخصص عفونی خیلی شلوغ است. منشی پذیرش، تند و سریع، دفترچه به دست می رود داخل اتاق پزشک و بعد، بچه ها را صدا می زند. منشی بین اتاق پزشکان در رفت و آمد است. در هر نوبت، دو کودک به درون اتاق می فرایند. صدای سرفه و فین فین کردن بیشتر در این قسمت سالن شنیده می شود. صدای سرفه مانند سمفونی ناهماهنگی، به طور یکنواخت نواخته می شود.
زن لباس بلند ترکمنی به تن دارد. یک ژاکت کهنه روی پیراهنش پوشیده است. او می گوید سه روزی می شود، تب فرزندش بالاست، سینه اش درد می کند و حتی گاهی به سختی می تواند نفس بکشد. به خاطر همین، بار سفر را بسته و آمده تهران تا ببیند درد فرزندش چیست. می گوید پزشک های بچه ها شهرش نتوانسته اند دردش را درمان کنند. دختربچه، چهارپنج ساله است. ماسکی به صورت ندارد. هرازگاهی سرفه می کند و با هر سرفه با دست های کوچکش جلوی صورتش را می گیرد. دماغش را مدام بالا می کشد. مادرش دست می کشد روی سر دخترش. دخترش را صدا می زنند. باید برای معاینه برود. چند دقیقه بعد، زن با چشمانی مات از اتاق می آید بیرون. می گوید، دکتر به او گفته، احتمالا کرونا گرفته است. باید در بیمارستان بستری اش کنند. می گوید هیچ بیمه ای ندارد و باید هزینه های درمان را آزاد پرداخت کند. مسائل درمان در تهران برای این زن اما یکی دو تا نیست. می گوید هیچ جایی برای ماندن در پایتخت ندارد و باید برای شب به دنبال جایی باشد. چشم های زن تلخ می خندد. دختربچه خود را پنهان می کند پشت سر مادرش و خجالتی نگاه می کند.
بادکنک های رنگی رنگی جلوی بیمارستان در باد تکان می خورد. یک زن و مرد جوان، در حال خرید بادکنکی برای کودکشان هستند تا گریه کودک را بند بیاورند. پسربچه بادکنک را در دست می گیرد، بعد اما باد تند می وزد و بادکنک را از دست پسربچه می دزدد و با خود می برد. پسربچه دوباره گریه می کند. بادکنک سرخ، در آسمان آبی می رقصد و بالا می رود. حالا دیگر بادکنک را نمی توان دید.
لیلا شوقی - جامعه / روزنامه مجله یافان
منبع: جام جم آنلاین